" ....آیت اله گیلانی تمام شب در حال محاکمه فرزندان خویش بود . لحظاتی قبل از اذان صبح ، محاکمه با صدور حکم اعدام برای دو پسر آیت اله به پایان رسید. او به مأموران گفت که برای نماز صبح می رود و از آنان خواست که دقیقاً همزمان با آغاز اذان صبح ، حکم اعدام اجرا شود به طوری که صدای اله اکبر اذان و صفیر گلوله با هم در فضا پیچید...."
این یکی از دهها - و البته حماسی ترین - قرائت از داستان مجعولی است که بسیاری از ایرانیان در سی و یک سال گذسته بارها شنیده اند. من هم این داستان ها را بارها شنیدم وبارها برای راویان داستان، ماجرای واقعی فرزندان آیت اله گیلانی را تعریف کردم و هیچگاه تصور نمی کردم این داستان مجعول، به یک روایت رسمی در رسانه های جمهوری اسلامی تبدیل شود. اما اخیراً رسانه های وابسته به نظام که "سوپر عدالت پیشگی"، وجدان ایشان را به درد آورده، این داستان را به صورت مکرر نقل می کنندتا شاید علی اکبر هاشمی رفسنجانی نیز عدالت را بیاموزد. البته این رسانه ها، آقای رفسنجانی را فاقد عدالت و اجتهاد می دانند و لذا توقع دارند او اجرای عدالت -لابد حکم اعدام - در مورد فرزندان دستگیرشده خویش رابه سران قوه قضائیه بسپارد که آوازه عدالت پیشگی ایشان، در سراسر جهان طنین انداز است.
پس از فراگیر شدن نقل این داستان در رسانه های حکومتی، روزنامه جمهوری اسلامی اطلاعاتی ناقص در مورد خانواده محمدی گیلانی منتشر کرد تا هم "ادعای اعدام فرزندان محمدی گیلانی" را رد کند و هم نتیجه گیری انجام شده از آن در خصوص علی اکبر هاشمی رفسنجانی را بی اعتبار نماید. خبر رسانی ناقص روزنامه جمهوری اسلامی بهانه ای شد تا در مورد سوابق و سرنوشتِ "اعدام ناشدگانی" که عده ای سعی می کنند از داستان جعلی اعدام آنها نان بخورند اطلاعات دقیقی در اختیار هموطنان بگذارم.
آقای محمدی گیلانی را از دوران طفولیت دیده بودم. در واقع هرگاه برای دیدار پدر بزرگ و مادر بزرگ به قم می رفتیم همه روزه محمد محمدی گیلانی و فرزندانش را از نزدیک می دیدم. خانه وسیع و زیبای آنها در کوی آبشار و در ابتدای کوچه فاضل دقیقاً روبروی منزب پدر بزرگم قرار داشت. فرزندان پسر او به ترتیب سن ، جعفر، کاظم و مهدی بودند. مهدی از دانشجویان مخالف شاه بود که تا آخرین روزهای استقرار نظام گذشته ، زندانی بود و با گشایش درب زندانها توسط انقلابیون، به خانه بازگشت. از همان ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب، مهدی به صورت واضح و برادر بزرگترش کاظم کمی مخفی تر مشغول فعالیت به نفع سازمان مجاهدین بودند.حتی بسیاری از اهالی محل معتقد بودند روزهای پنجشنبه و جمعه که پدر در قم است ماشین تشریفاتی و ضد گلوله او در خدمت فرزندان است تا به انجام وظایف سازمانی خود بپردازند. خواهر کوچک آنها هم به فعالیت سیاسی هماهنگ با برادرش ، مشهور بود و حتی یک با در مدرسه از دانش آموزان حزب الهی - که در آن زمان اکثریت قوی در مدارس قم بودند- کتک خورده بود.اما برادر ارشد آنها - جعفر - به فعالیت سیاسی اشتغال یا اشتهار نداشت . او بسیار زودتر از آنکه خط کشی های سیاسی در داخل کشور آشکار شود یعنی در بهار سال ۱۳۵۸در حادثه غم انگیز رانندگی به همراه همسرخود جان سپرد. مزار او در قبرستان شیخان در قم است و بر روی سنگ قبر، نحوه مرگ او "شهادت گونه" تعریف شده است.
اما دوپسر دیگر که وابستگی آنها به سازمان مجاهدین بر همگان آشکار شده بود به سرعت بر دامنه فعالیت خود افزودند و تا مدتی حاشیه امن پدر، مانع برخورد جدی با آنها بود. اما با نزدیک شدن سال ۱۳۶۰ شرایط متفاوتی بر ایران حاکم شد و "محمدی گیلانی پدر" دیگر نمی توانست امنیت فرزندان خود را تأمین نماید لذاآنان از نظرها مخفی شدند. چندی بعد خبر کشته شدن مهدی در یک خانه تیمی را شنیدیم در حالی که از کاظم خبری نبود. بعدها در مورد کاظم خبری غیر رسمی منتشر شد که نشان می داد او از کشور خارج شده و به فرانسه رفته است . برای من هنوز درستی یا نادرستی این خبر آشکار نیست اما برخی افراد می گقتند کاظم احتمالاً با نام مستعار سازمانی در فرانسه زندگی می کند. همسر آیت اله گیلانی که چند سال قبل فوت کرد چند نوبت مسافرت خارجی داشت که مدعیان حضور کاظم در فرانسه، هدف این سفرها را دیدار با او می دانستند.
نکته جالب در داستان اعدام دو فرزند محمدی گیلانی توسط پدرشان آنست که این مطلب تا دو سه سال اخیر هیچگاه توسط نهادها و رسانه های رسمی جمهوری اسلامی مطرح نشده بود. حتی به یاد دارم در اواخر دهه شصت، یک باردر یک محفل سیاسی ، فردی با شور فراوان این داستان را تعریف می کرد. وقتی اطلاعات خود در مورد آقای گیلانی و فرزندانش را مطرح کردم بر آشفته شد و بر صحت ادعای خویش پافشاری کرد. در پاسخ، یکی از اقدامات تبلیغی در ابتدای دهه شصت را یاد آوری کردم که برای تشویق خانواده های مذهبی و ایجاد احساس تکلیف شرعی در آنها انجام می شد. در آن برنامه تلویزیونی، گفتگوی مادری اصفهانی با پسرش نمایش داده می شد. گفتگوی مادر وفرزند نشان می داد که پسر، از اعضای سازمان مجاهدین بوده و مادرش با "لو" دادن او خواستار اعدامش شده است. البته آن پسر اعدام شد و مادر هم به خاطر انجام وظیفه ، خدا رو شکر می کرد. ( نمی دانم احساس کنونی آن مادر چیست). در آن محفل از راوی داستان اعدام فرزندان گیلانی که بر صحت داستان خود اصرار داشت سؤال کردم :" چرا در اوج درگیری نظام با مجاهدین، ماجرای این اعدام را برای تشویق مردم نقل نمی کردنددر حالی که این ماجرا قطعاً اثر گذار تراز داستان مادر اصفهانی بود؟ " وپاسخ جالب آن اقا این بود که :" برای آنکه ریا نشود". واکنون این سؤال را اضافه می کنم که "آقای عدالت ، با دختر خویش که به دلیل شدت وابستگی به سازمان مجاهدین ، از هم کلاسی های خود کتک مفصل خورده بود چه کرد؟ ایا آن « فرزند اعدام نشده » هم در کنار برادرش در فرانسه است ؟شاید او هم از همان رانتی برخوردار شده که شیخ علی تهرانی ـ شوهر خواهر آقای سید علی خامنه ای ـ علیرغم همراهی گسترده با مجاهدین خلق و صدامی ها از آن بر خوردارشد؟"
شاید نیاز به یاد آوری نباشد نقل این داستان ، به معنی موافقت با اعدام اعضای مجاهدین نیست . از سوی دیگر به مفهوم حمایت از سازمانی که دهها اقدام تروریستی در کشورمان انجام داده و تعدادی از دوستان من هم قربانی اقدامات آنها بوده اند، نمی باشد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر